نتایج جستجو برای عبارت :

درس هایی که در تاکسی آموختم .

لطفا این جملات را با دقت بخوانید و به خاطر بسپارید
 در زندگی آموختم که با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه ی خود باقی بماند.
در زندگی آموختم که با انسان وقیح و بی حیا بحث و جدل نکنم چون او چیزی برای از دست دادن ندارد و فقط روح مرا طباه میکند
آموختم که از حسود دوری کنم چون اگر همه ی دنیا را هم به او بدهم باز هم از زندان تنگ حسادت خویش بیرون نخواهد یافت.
در زندگی آموختم که گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی دیگر نفسی برای ما باقی نمیماند تا کنار
سکوت را تو یادم دادی...اینکه حرف هایم را٬ درست در همان لحظه که می خواهند به صوت بدل شوند را با تمام وجود ببلعم...سکوت را یادم دادی همانطور که ترس را فلانی یادم داد٬ یا مثل همان روز که چشم هایی عشق را یادم داد. با خودم عهد بسته بودم که عاشق چشم ها نشوم! زیادی کلیشه ای بود٬ هر کسی از راه رسیده بود از چشم ها گفته بود خوانده بود و نوشته بود و سروده بود. از آنها کلیشه را آموختم. خواستم در کلیشه ها غرق نشوم که چشم هایش کلیشه را با عشق آمیخت و اینطور بود که
سکوت را تو یادم دادی...اینکه حرف هایم را٬ درست در همان لحظه که می خواهند به صوت بدل شوند را با تمام وجود ببلعم...سکوت را یادم دادی همانطور که ترس را فلانی یادم داد٬ یا مثل همان روز که چشم هایی عشق را یادم داد. با خودم عهد بسته بودم که عاشق چشم ها نشوم! عاشق چشم شدن٬ زیادی کلیشه ای بود٬ هر کسی از راه رسیده بود از چشم ها گفته بود خوانده بود و نوشته بود و سروده بود. از آنها کلیشه را آموختم. خواستم در کلیشه ها غرق نشوم که چشم هایش کلیشه را با عشق آمیخت و
 
آموختم دست های خودم را محکم تر بگیرم و لبخندم را دریغ نکنم از آفتاب .آموختم دوست داشتن همه اش یک لحظه ست .لحظه ای به امتداد یک عمر .و رفتن ، گاهی تمام قد دوست داشتن است .می روم و دست های خودم را محکم تر می گیرم .
#معصومه_صابر
شما هم تاکنون باید فهمیده باشید که دختران را باید فهمید و به آنها احترام گذاشت.
این دختری که می گویم، اعم از همسر و دختر و مادر و... است.
 
اول باید فهمید که زنان با مردان متفاوت اند.
شاید بپرسید این که اولین و بارزترین نشانه است،
اما بسیاری از این مشکلات و معضلات ما با زنان و مادران و دخترانمان بر سر همین قضیه است.
اگر واقعا بدانیم زنان با مردان متفاوت‌اند، دیگر دلسوزی‌های مادرانه را غرغر نمی دانیم
دیگر به درد و دل های همسرانمان گلایه نمی گویی
امام حسین علیه السلام در کلام گاندی
 
مهاتما گاندی رهبر فقید آزادی‌طلبان هند در مورد امام حسین علیه السلام می‌گوید:
 
✍ I learned from Hussain how to be wronged and be a winner, I learnt from Hussain how to attain victory while being oppressed.
 
من از حسین آموختم چگونه میتوان مظلوم بود و پیروز شد. من از حسین آموختم که چگونه می‌توان تحت ستم بود و به پیروزی رسید.
 
The Golden Words Of Gandhi, By Brister Sharma, Page 114
 
#فضائل_اهل_بیت_از_کتب_غیرمسلمانان
 
امام حسین علیه السلام در کلام گاندی
مهاتما گاندی رهبر فقید آزادی‌طلبان هند در مورد امام حسین علیه السلام می‌گوید:
I learned from Hussain how to be wronged and be a winner, I learnt from Hussain how to attain victory while being oppressed.
من از حسین آموختم چگونه می‌توان مظلوم بود و پیروز شد. من از حسین آموختم که چگونه می‌توان تحت ستم بود و به پیروزی رسید.
The Golden Words Of Gandhi, By Brister Sharma, Page 114
 
... همچنین برادران عرب در زندان، گونه ای شعر عامیانه را که «ابوذیه» می نامیدند می خواندند....
در میانشان جوانی روشنفکر و با سواد، با لقب «آل ناصر الکعبی» بود. من با او خیلی به عربی صحبت می کردم. به او مقداری قواعد زبان عربی می آموختم؛ زیرا با آنکه عرب بود قواعد زبان را نمی دانست. همچنین از من خواست زبان ترکی را به او بیاموزم. من هم از او قدری زبان انگلیسی آموختم.
 
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العا
سلام دوباره اینبار هم ماجرا در مورد من و کامپیوتر عزیزم  هست :)  از دیروز تا امروز انیمه استودیو یا moho رو هم تموم کردم :) فک کنم دارم تو این نرم افزارا شورشو درمیارم :|  هر چند در آینده زبان های php و python و c# رو هم به صورت کامل کامل یاد میگیرم :)
خوب من فعلا :)
الان  فک کنم با 3 الی 4 تایی نرم افزار انیمیشن سازی یاد گرفتم :)
 
گفت از تنهایی نمی ترسی؟
گفتم احساس تنهایی نمیکنم. ولی جمع گاهی خسته م میکنه و نیاز دارم بخزم در خودم تا سکوت بهم آرامش بده.
مامان و مریم و منصوره دوشادوش هم ده سال تلاش کردن کمکم کنن از رستوران و سینما و کنسرت و سفر و خرید به تنهایی _و بدون حضور دیگران هم_ لذت ببرم.
اونچه به زحمت آموختم نقطه قوت بزرگی شده که آغوش آرامش بخش من هست.
آاُمامه گفت : "هرجا که امید هست رنج نیز هست ."
تامارا دوباره برای لحظه‌ای ساکت شد و سپس شروع به صحبت کرد : "آیا در مورد آخرین امتحان کاندیداهایی که در دستگاه پلیس استالین می‌خواستند بازجو شوند شنیده‌ای ؟"
- "نه ، نشنیده‌ام ."
- "یک کاندیدا در یک اتاق مربع شکل قرار می‌گرفت . تنها چیزی که در اتاق قرار داشت یک صندلی چوبی کوچک و معمولی بود . رئیس بازجو به او دستور می‌داد و می‌گفت : کاری کن که این صندلی اعتراف کند و گزارش اعترافاتش را بنویس ؛ تا وقتی که
پس از عمری فقر، به ثروت وشهرت رسیدم.
و آموختم که،
با پول میتوان ساعت خرید، ولى زمان نه.
میتوان مقام خرید،
 ولى احترام نه.
میتوان کتاب خرید، 
ولى دانش نه.
میتوان دارو خرید،
ولى سلامتى نه.
میتوان رختخواب خرید،
 ولی خواب راحت نه ...
ارزش آدمها به دارایی نیست،
به معرفت آنهاست.
#چارلی_چاپلین
 
قدرت و تأثیر استفاده از رپورتاژ آگهی (یا «رپرتاژ آگهی» که از نظر املایی نادرست، اما رایج است) برای تبلیغ و شناساندن کسب و کار، موضوعی است که من آن را از گریز به دنیای خرده فروشی آموختم. همان‌طور که از نام آن‌ مشخص است،
ادامه مطلب
با دقت در اینکه گیاهان برای خود برنامه ای دارند که در زمستان به یک شکل و در بهار به شکلی دیگر دیر می آیند، آموختم که انسانی هم باید برای خود برنامه داشته باشد و بر اساس آن حرکت نماید تا مسیر تکامل خود را گم نکند و به سمت جلو حرکت نماید.
با دقت در اینکه گیاهان برای خود برنامه ای دارند که در زمستان به یک شکل و در بهار به شکلی دیگر در می آیند، آموختم که انسانی هم باید برای خود برنامه ای داشته باشد و بر اساس آن حرکت نماید تا مسیر تکامل خود را گم نکند و به سمت جلو حرکت نماید.
آموختم که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمیدهد...
تصمیم گیری در زمان شکست همواره نیمی از راه نجا و رهایی است...
تو یی که مرا درحال سقوط می بینی ؟آیا تابه حال اندیشیدی که شاید تو وارونه ایستاده ای شاید بدونی که حتما میدونی خودتو زدی به نداستن...
دست پازدنمو دوست داری میدانی شنا بلدنیستم ...اقیانوس باهمه بزرگی و ترفتندهایش فرزند پدری کوچک به نام قطره است...
من یاد گرفتم در زندگی هیچ چیزی محال نیست ولی زمان باعث شد بدانم در آب گل آلود میشه ماهی گرفت
 
...
ناخوانده آمدی
تو ای بلای چین
من از تو درسهای فراوان گرفته ام !
 
حقا که فهمیدم
خدا را شکر دیگر من
صدها هزاران نعمت مجهول و مبهم را
 
دیدم همه
غرقیم در نعمت نمیدانیم
بین حصار نعمت و غافل به آن هستیم
 
فهمیده ام کرنا
تو خود هم عبرتی و نعمتی بودی
تدریس کرده درسی آخر میروی زودی
 
در حیرتم
غافل چرا بودم من از این ها
آیا سزاوار است درسم می دهد کرنا !؟!
 
آموختم حالا !
تمام دست دادن ،
دیده بوسی ، رفت و آمدها
فشردن های در آغوش ، مهمانی در شبها 
 
آموختم که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمیدهد.......تصمیم گیری در زمان شکست همواره نیمی از راه نجا و رهایی است ...تو یی که مرا درحال سقوط می بینی ؟آیا تابه حال اندیشیدی که شاید تو وارونه ایستاده ای شاید بدونی که حتما میدونی خودتو زدی به نداستن ......دست پازدنمو دوست داری میدانی شنا بلدنیستم .......اقیانوس باهمه بزرگی و ترفتندهایش فرزند پدری کوچک به نام قطره است ......من یاد گرفتم در زندگی هیچ چیزی محال نیست ولی زمان باعث شد بدانم در آب گل آلود میشه ما
بعضی چیزها را یک بار که آموختی یادت می‌ماند مثل دوچرخه‌سواری، شنا، رانندگی و ...بعضی چیزها را هم مهم نیست چند بار آموخته باشی دوباره که وقتش می‌شود یادت رفته است مثل اینکه من امروز دوباره آموختم:"مهم نیست چقدر تلاش کنی همیشه قسمتی می‌ماند که با خواست تو فاصله دارد آن فاصله، کم یا زیاد، واقعیت است که باید بپذیری"
بسم او ...
چهارشنبه بود. خیلی خسته بودم . از ایستگاه مترو خارج شدم و سوار تاکسی شدم. کنارم خانم مسنی بود که زیاد صحبت می کرد. سکوت کرده بودم و به حرف هایش گوش می کردم. البته گوش نمی کردم صرفا می شنیدم. ناگهان خیلی بی ربط به بحث قبلی این خانم توهین کرد به همه ی روحانیون [به قول خودش آخوندا]. تو دلم گفتم: چه ربطی داشت الان ؟!
ادامه مطلب
بچه‌ها با داد و جیغ و فریاد از کلاس بیرون رفتند و کلاس آرام شد. گچ آرام چشم‌هایش را باز کرد تیکه های تنش که روی زمین ریخته بود را دید و لبخندی زد .تخته پاک کن که به او نگاه می‌کرد گفت: به چه لبخند می‌زنی؟ به تکه های تنت ؟تو داری تمام می‌شوی؟گچ راحت لم داد و دست‌هایش را گذاشت زیر سرش و گفت امروز هزار مسأله را حل کردم و به بچه های کلاس  هزار چیز تازه آموختم.روز بعد گچ تمام شده بود تخته‌پاک کن در حالی که تکه های ریخته‌ی تن گچ را تماشا می‌کردزیر ل
جملات امید بخشی 
آموختم که هیچ دارویی ،
نمیتواند همچون ” اُمید “
آدمی را ایستاده نگه دارد !
آموختم که در همه حال
و همه وقت باید عشق ورزید
حتی در زمان خستگی ، بیماری و یاس
آموختم که جنگیدن همیشگی برای نداشته ها
چشم ها را به روی داشته هایمان می بندد
گاهی باید با خیالی آسوده زندگی کرد
رها از هر نبردی و شکستی 
آموختم که هیچ دارویی ،
نمیتواند همچون “اُمــــــید”
آدمی را زنده نگه داشته باشد !
زندگی بیاورد ، عشق ببخشد 
جملات امید بخش کوتاه
هر اتفاق
خواهرم با یک بشقاب شیربرنج آمد داخل اتاق. یکی دو ساعت پیش هم یک بشقاب دیگر شیربرنج خورده بودم؛ اما مادر بقیه اش را دور نریخته بود. گاهی در هفته، شام مان می‌شود شیربرنج. خلاصه، قاشق اول را که در دهان گذاشتم، دیدم مثل همان قبلی بی مزه است و تازه، کمی هم سرد شده. خواستم پیش خودم نق بزنم و از شیربرنج تکراری مادر گله کنم که یک آن، چشم های مادر از درِ ذهنم آمدند تو؛ دست های خسته ی او نیز. پیش آنها خجالت کشیدم گله کنم و نق بزنم. با خودم گفتم طور دیگری با
موتورسواری یادم نداد. ماهی‌گیری و فوتبال هم همین طور! سوت دو‌انگشتی هم بلد نبود انگار. بابا، مثل پدرهای توی فیلم‌ها نبود.
به گمانم اول نوجوانی‌ام بود که جلو چشم من سرویس بهداشتی خانه را شست. یادم داد چه طور فرچه بکشم به سنگ دست‌شویی. بابا، قهرمان بود...
من از او یاد گرفتم شستن توالت را. از او یاد گرفتم زندگی را. شما را نمی‌دانم اما من برای زندگی، برای زنده ماندن، محتاج این کارم. برای این‌که یادم بیاید زندگی آن زرق و برق نیست، این‌که شأن بیر
 
نکات اولیه قرائت قرآن و قواعد زبان عربی را از مادر آموختم؛ کما اینکه روح دلیری و نستوهی را نیز او در من دمید. مادر به خاطر بازداشتهای پیاپی من و حملات ساواک به منزل، رنج بسیار کشید؛ اما در برابر دژخیمان مهاجم، با پایداری و صلابت می ایستاد؛ جوابشان را می داد و با آنها مجادله می کرد. او حتی مشوق من در ادامه این راه پردردسر نیز بود.
 
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران م
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینائی را
گر به آئینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را
طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویائی را
دل به هجران تو عم
درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به اشتراک می‌گذاریم.
درس چهارم: تخصصی کار کردن

غالب فروشندگان مترو تخصصی کار می‌کنند؛
در آستانه 25 سالگی، این تجربه را به واسطه چندین بار تکرار آموختم که در هنگام خرید سوغاتی، چند عدد اضافه و خارج از حساب و کتاب عادی تهیه کنم تا وقتی رسیدم و متوجه شدم افراد غیر مترقبه ای از سفرم با خبر شده اند و از قضا منتظر دیدارم هستند،‌ کاسه چه کنم دستم نگیرم و مجبور نشوم دنبال راه حل های محیرالعقول بگردم تا از این گونه بحران ها به سلامت عبور کنم! پس قرار من با شما این طور شد که در هنگام خرید سوغات علاوه بر افرادی که به ذهن می رسند، برای چند شخ
درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک
جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید
که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های
نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به
اشتراک می‌گذاریم.




درس دوم: مخاطب شناسی خوبی دارند
بخشی از فروشندگان باذوق مترو، مع
درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک
جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید
که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های
نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به
اشتراک می‌گذاریم.




درس اول:
در هر شرایطی، راهی پیدا کن
 
تا حالا به فروشندگان داخل م
درس‌هایی که از فروشندگان مترو آموختم:

این روزها داخل مترو که راه می‌روید، انگار داخل مترو نیستید؛ انگار داخل یک
جمعه‌بازار هستید. این روزها حتی داخل قطارهای مترو که هستید، گاهی حس این را دارید
که یک جمعه‌بازار دارد حرکت می‌کند روی ریل‌ها. با این وجود، حتی از این دستفروش‌های
نازنین نیز می‌توان درس‌ها یاد گرفت. بخشی از این درس‌ها را با شما نازنینان به
اشتراک می‌گذاریم.




درس سوم: استقامت و تسلیم نشدن
 
فروشندگان مترو هیچ‌وقت خسته نمی
آنچه که من از سوره معارج آموختم:
1)    نابودی کافران: اینکه این سوره به ما بشارت می دهد که کافران نابود خواهند شد مانند حرف حضرت آقا که گفتند : صهونیسم تا 25 سال دیگر نابود هواهد شد.
  ***2)    معاد: در بعضی از آیات این سوره به معاد اشاره دارد و اینکه کافران حاضرند هر کاری بکنند تا از عذاب دوزخ برهند. ان شاءالله که ما از آنان نباشیم.
****3)    حریص بودن: آیه 19 این سوره می فرماید: طمع انسان حریص می باشد و چون شر و بدی به او میرسد بی قراری میکند به غیر از نم
ازدواج دختر بدون رضایت پدرومادر.
تو این پست وبسایت چیکادی در مورد یکی از درسهایی که از کتاب چشم دل بگشای خانم کاترین پاندر آموختم، برایتان صحبت می‌کنم.
خانم پاندر معتقد است : هر انسانی برای اینکه به تکامل برسد باید یک سری از تجربه‌ها را پشت سر بگذارد. این تجربه‌ها برای رشد او الزامی است. هر کدام از ما برای اینکه از یک مقطع به مقطع بالاتری برویم، باید درسهای خود را خوب یاد گرفته‌باشیم. وگرنه دنیا آنقدر آن درس را برای ما، به شیوه‌های مختلف ت
عادت داشت هر روز صبح با نوازش من از خواب بیدار شود
خب من هم بی دلیل دوستش نداشتم
او هر طلوع به دیدارم می‌آمد و با سلامش به من درخشش بیشتری می‌داد
شاید اگر نبود من هم مجبور بودم مانند دوستانم صورتم را پشت حجاب ابرها بپوشانم تا کسی چهره بی رمقم را نبیند
شاید اگر او نبود من به این مهربانی نبودم شاید
و چه تصویر وحشتناکی
نه من نمی‌خواهم به کسی آسیب برسانم
اما حقیقت دارد
اگر او نبود من تبدیل به یک قاتل بیرحم میشدم
که تشعشعات خشمم را بر زندگی آرام م
مطلب وبلاگ خانه موقتی که از خودش درباره «آنچه در سال 97 آموخته » پرسیده بود من را علاقمند کرد تا تجربه های مفید و آموخته های مثبت سال گذشته را مرور کنم. پیشنهاد می‌کنم شما هم در فرصت مناسب «یک همچین پستی» بنویسید.
کمتر کتابی را در این سال برای تمام کردن خوانده‌ام ولی «اثر مرکب» کتابی بود که آن‌را تمام کردم. این کتاب به من آموخت که در همه اتفاقاتی که در زندگی برای من افتاده و خواهد افتادخودم را 100% مقصر بدانم؛ این آموزه من را واداشت که برای اتف
مطلب وبلاگ خانه موقتی که از خودش درباره «آنچه در سال 97 آموخته » پرسیده بود من را علاقمند کرد تا تجربه های مفید و آموخته های مثبت سال گذشته را مرور کنم. پیشنهاد می‌کنم شما هم در فرصت مناسب «یک همچین پستی» بنویسید. نود و هفتِ من:

کمتر کتابی را در این سال برای تمام کردن خوانده‌ام ولی «اثر مرکب» کتابی بود که آن‌را تمام کردم. این کتاب به من آموخت که در همه اتفاقاتی که در زندگی برای من افتاده و خواهد افتادخودم را 100% مقصر بدانم؛ این آموزه من را وادا
      ♥♥  زندگی را از عشق تو دارم عشق تو را از قلبم و قلبم  را به خاطر اینکه خانه ی توست دوست  دارم♡♡
       من عشق تو را تجربه کردم محبت را در قلب تو یافتم و امید به زندگی را از تو آموختم...
    چون دوستت  دارم  جانم را هم برایت می دهم 
  حاضرم  دنیا را بدهم تنها قدری نگاهت کنم ...
   به خاطر تو داد بزنم به خاطرت دروغ بگویم از همه بگذزم حتی از زندگی و  خانواده...
    انقدر دوستت دارم که حاضرم دنیا بد باشد ولی تو لحظه ای بد نباشی ...
     حاضرم بگذرم از د
داستان از جایی شروع شد که هزاران داستان آموختم اما عبرت نگرفتم! دانشگاه
دیدن دختری که نگاه معصوم و البته شادی داشت و خواستم به او نزدیک تر شوم نمیدانم چرا؟دختری با استخوان های درشت و کمی زیبا
نمیدانم چرا دوستش داشتم، خداوند جزوه ها را از دانشجویان نگیرد که این جزوه نویسی و قرض دادن آن نبود شاید نرخ ازدواج بسیار کمتر از تصور بود
اولین جزوه را با وساطت یکی از دوستان از او گرفتم
خاطره یاهومسنجر خودش داستانی است به بلندای عرض کهکشهان! اولین پیا
 
 
 اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود!
کفش، ابتکار پرسه‌های من بود
و چتر، ابداع بی‌سامانی‌هایم!
هندسه! شطرنج سکوت من بود
و رنگ، تعبیر دل‌تنگی‌هایم!
من اولین کسی هستم که،
در دایره صدای پرنده‌یی بر سرگردانی خود خندیده است!
من اولین سیاه مستِ زمینم!
هر چرخی که می‌بینید،
بر محور ِ شراره‌های شور عشق من می‌چرخد!
آه را من به دریا آموختم!

"حسین پناهی"
 
 با هیراد نشستیم پای "دور افتاده" (رابرت زمه کیس؛ ۲۰۰۰)؛ تا نجات پیدا کردن چاک
اینکه سحر و جادوگری حرام و فرد این کاره کافر است.
مومن، یهودی و نصاری فقط اسمه، فرد دیندار کسیه که به خدا ایمان داشته باشه.
خدا گناه کس دیگه ای رو به پای یکی دیگه نمینویسه.
عذاب جهنم بی نهایته (پس اینکه میگن گناهات شسته میشه غلطه)
عبادت کردن و شکر کردن خدا یعنی بخشیدن به دیگران... یعنی ای که دستت میرسد کاری بکن.
و اینکه باید به فرشته ها هم ایمان داشته باشی وگرنه خدا رو قبول نداری.
 
+ من روی مسائل مذهبی خودم به شدت حساسم... قبلا هم قانون وبلاگم این ب
یکی است و دیگر نیست. صراط را می‌گویم!
هر روز می‌گوییم خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن!
و هر روز راه رفتن روی صراط دشوارتر و سخت‌تر می‌شود... تازه اگر فراموش نکنیم از خداوند چه خواسته‌ایم!
سخت است راه رفتن روی صراط!
گاهی تصمیم می‌گیری بایستی و چشمانت را ببندی و تنها بیندیشی! زیاد بیندیشی وقت از دست رفته است و خلاص!
گاهی تصمیم می‌گیری سریع حرکت کنی پایت را پیش‌پیش می‌گذاری و باز هم خلاص!
یا از این طرف احتمال افتادنت هست یا از آن طرف!
یا سمت
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان
خدایا! از کودکی آموختم تو همانی که نامه نانوشته را می‌خوانی. حدیث دل جز به درگاه کبریایی‌ات بازگو نخواهم کرد و نامه دل جز در حریم امن‌ تو نخواهم گشود؛ باور دارم که از دلم آگاهی و نیاز دلم را بدون شرح و بیان خوب درمیابی. یاری‌ام کن تا جوارحی را که تو عطایم کردی جز در راه بندگی حضرتت، مصروف نسازم و رشته امیدم را جز به رحمت بی‌دریغت معطوف نکنم.ای آگاه به نهان دل‌ها! امروز تو را با زبان روزه‌داران چنین می‌خوانم: «
 
پروژه ی نظم با ماری کندو
 
   تا حالا به نظم به شکل یک رویداد ویژه نگاه کردید؟ یعنی این که اون رو یک بار برای همیشه انجام بدید؟  اگه نه، حالا وقتشه که یه تغییر اساسی توی تصورتون از نظم  بدید. این همون چیزیه که ماری کندو در کتابش از اون به عنوان جادوی نظم یاد میکنه.این کتاب، پر از نکته ها و راه حل های عملی برای نظمه که بهتون نشون می ده نظم چقدر می تونه لذت بخش باشه و زندگی ما رو عوض کنه.از اونجایی که دم دمای عیده فکر می کنم این مطلب می تونه کمک زیا
در بنای پانتئون پاریس مشاهیر و بزرگان بسیاری در خاک خفته‌اند؛ روسو، ولتر، امیل زولا، آندره مارلو، ماری کوری و الکساندر دوما از این جمله‌اند. امّا غیر از این‌ها، در پانتئون ویکتور هوگو دفن شده. نویسنده رومانتیک فرانسوی که اولین رمانی که خواندم «بینوایان» او بود، دقیقاً بیست‌سال پیش و در آستانه سیزده‌سالگی. خوب به یاد دارم که معانی بسیاری از لغات این کتاب حجیم و دو جلدی با ترجمه قدیمی حسینقلی مستعان را در آن زمان نمی‌دانستم (در سال ۱۳۱۰
قهقهه اش دلم را  لرزاند. از چیزهای دردناکی میگفت ولی مدام میخندید. از اتفاقات ناگوار و وحشتناک، از سقوط و شکست هایی که پی در پی داشت،  از دوره درمانی که به خودکشی کشیده شد، از عشقی که تنفر شده بود ولی انگار هنوز عاشق بود، تنهاییی که سالها گریبان گیرش بود، هرنوع تجاوزی از طرف  محارم و نامحارم که تحمل کرده بود، چرخه ها و الگوهای ترسناک و باطلی که تکرار میشد، او انگار سنگ تیپا خورده روزگار بود. 
او از همه سنگ خورده بود، او در اوج زیبایی طرد شده ب
زندگی یک ماهه‌ی من در پاریس حاوی نکات زیادی بوده که هر یک را باید در جای مناسب خود به بحث گذاشت. نقاط ضعف و قوت زیادی را می‌توان در این جامعه یافت. لذا بهتر است هیچ قضاوت کلی انجام ندهیم. این نوشته فقط به یک مسأله‌ی خیلی مهم در مقایسه با جامعه‌ی ایران می‌پردازد.


ادامه مطلب
میکائیل از پنج سالگی پشت چراغ‌قرمزهای بولوار اشرفی اصفهانی گل و نوارکاست و سی‌دی و آب‌معدنی و چیپس‌وپفک و بادکنک می‌فروخت و گاهی هم اسپند دود می‌کرد. این را خودش بعد از هفت سال برایم تعریف کرد. میکائیل زیباترین کودک کاری بود که در عمرم دیده بودم. آن روز که دیدمش صورتی سفید با چشمانی تیله‌ای و موهای مجعد و خرمایی رنگ داشت. در یک کلام خود یوسف زمان!ماشینم را در کوچه‌ی بعد از چراغ‌قرمز پارک کردم و آن روز در فروش فال‌ها به میکائیل کمک کردم.
وقتی از تو می نویسم می دانم که تلالو نگاهت تمام کلماتم را روشن می کند.روزی ساقی به نام خدا ساغر وجودت را به زمین آوردوروح مهربانت راکه باده عشقست در این ساغر ریخت.وقتی که قلمت را به دستت می گیری ومی نویسی ،کلمات چون باده ای ناب از ساغر وجودت لبریزمی شود.
 
در آن لحظه که جمله شاگردانت ،از تو چگونه نوشتن را می آموختند،من از ساغر لبریز تویک قطره چشیدم وشیداشدم ،آری سرمشق تو برای همه درس بود وبرای من می مست؛
 
از تو آموختم انسان بودن مهم است نه انس
وقتی از تو می نویسم می دانم که تلالو نگاهت تمام کلماتم را روشن می کند.روزی ساقی به نام خدا ساغر وجودت را به زمین آوردوروح مهربانت راکه باده عشقست در این ساغر ریخت.وقتی که قلمت را به دستت می گیری ومی نویسی ،کلمات چون باده ای ناب از ساغر وجودت لبریزمی شود.
 
در آن لحظه که جمله شاگردانت ،از تو چگونه نوشتن را می آموختند،من از ساغر لبریز تویک قطره چشیدم وشیداشدم ،آری سرمشق تو برای همه درس بود وبرای من می مست؛
 
از تو آموختم انسان بودن مهم است نه انس
سلام
چند وقتی بین من و خانواده همسرم اختلاف عمیقی وجود داشت. سوتفاهم ها باعث شده بود که هر دو طرف نسبت به هم دچار کینه و کدورت شوند.
من از این اتفاق بسیار ناراحت بودم و این کینه خود من رو داشت از پا در میاورد
پس از شرکت در یک دوره آموزشی یاد گرفتم که احساسم رو نسبت به آنها تصحیح کنم و این کینه را از دل خودم پاک کنم تا آرامش داشته باشم.
چند روز بعد به طور سرزده خانواده شوهرم به دیدنم آمدند.
آمدنشان برایم بسیار تعجب انگیز بود
از اون جالبتر اینکه این
من از دانشگاه چه آموختم؟ دو رویی و بی صفتی را. دانشگاه از من چه آموخت؟ آهنگ های استینگ و فیلم های ریور فینیکس را. هر جور به این معامله نگاه کنید می بینید که من در واقع ضرر کرده ام و گران خریده و ارزان فروخته ام. من جوانی ام را در خانه این مرد حرام کردم و بعد مزدم این بود که ترم اولی های جدیدتر و جوان تر جایم را بگیرند. ترم اولی هایی که هر چند از من زیباتر و وحشی ترند اما به خوبی من غر نمی زنند و تو چه می دانی روزی که من بروم دانشگاه دلتنگ همین غر زدن
که دلم میخواهد فقط و فقط بنویسم و آنوقت فاصله بگیرم و کنجکاوانه ببینم چه از آب درآمده است. بی‌نقشه و بی‌حساب و کتاب. فقط شروع کنم و ادامه بدهم و بنویسم. عشق به نوشتن.
یادم می‌آید از مثلا عشق‌های گنگ و نابلدی‌های گذشته، شک به نقص‌داشتن و کم داشتن چیزی.  انگار باید آدم دیگری می‌شدم تا مشکلاتم همراه با صورت مسئله پاک شود. بعد، از یک روز به بعد انگار که فهمیدم تاجی بر سر دارم و پادشاه سرزمینم هستم. فقط به‌خاطر اینکه کسی بود از جنس زمینِ من اما خ
 
دونالد لاتوماهینا می‌گوید که من اخیرا کتاب اصول سرمایه گذاری وارن بافت را خوانده‌ام. این کتاب در مورد اصول سرما‌یه‌گذاری وارن بافت در سال‌های مشارکت او (1956-1970)، سال‌ها قبل از برکشایر هاتاوی است. ایده‌ این کتاب این است که او مبلغ نسبتا کمی را در آن زمان سرمایه گذاری می‌کرد و بنابراین اصول او برای سرمایه‌گذاران فردی و کوچک بسیار مناسب‌تر است. در ادامه برای آشنایی با 8 درس زندگی از وارن بافت با فکر و حساب همراه باشید.
 
این کتاب، یک کتاب
به نام خدا
قلم را بر قلب سفید کاغذ می گذارم و موضوع انشایم را با پرواز شروع می کنم درمورد آزادی و رهایی می نویسم و درمورد اینکه اگر می توانستم پرواز کنم چه می کردم و پیش چه کسانی میرفتم.
شاید پیش خورشید می رفتم و دلیل روشنایی گرمی اش را می پرسیدم و کمی از نور و گرمی آن قرض می گرفتم و به دل تاریک بعضی از انسان ها می دادم.به ابرها می گفتم تا کمی از اشک های خود را بر روی زمین خشک و ترک خورده کویر بریزند تا کویر هم طعم تازگی را بچشد.
بر روی رنگین کمان می
بخش واژگان زبان را که باز میکنم و شروع می کنم به حفظ کردن،یاد "او" می افتم.
کوچک بودم که برای اولین بار دیدمش.
تعطیلات نوروز بود و رفته بودیم خانه شان برای عیددیدنی.
او از من کوچکتر بود اما با اعتماد به نفس تر و شاید مغرور تر از من.
با احتساب بر نمرات مدرسه،درس من از او بهتر بود اما او زبانش از من قوی تر بود.زبانش فراتر از آنچه که در مدرسه می آموختم بود.
یادم هست توی اتاقش نشسته بودم و او برایم یک انشای انگلیسی می خواند و من چیز زیادی از حرف هایش نم
                   بسم الله الرحمن الرحیمیوگا از تبلیغ تا تحقیق:( شماره1)انسان های عاقل در هر کجای عالم برای ورود در هر فعالیتی ابتدا به شناخت  ، تعریف و اثرات آن فعالیت می پردازند و سپس اگر آن فعالیت را باتوجه به تعریف و اثراتش برای خود مفید دانستند اقدام به آن میکنند .یوگا هم از این قاعده مستثنی نیست ،پس بر کسی که می خواهد وارد یوگا شود لازم است ابتداء امر آن را بشناسد و برای شناخت آن باز هم طبق قاعده ی عقل و سیره ی عقلا باید به سراغ اساتید آگاه و
                   بسم الله الرحمن الرحیمیوگا از تبلیغ تا تحقیق:(شماره1)انسان های عاقل در هر کجای عالم برای ورود در هر فعالیتی ابتدا به شناخت  ، تعریف و اثرات آن فعالیت می پردازند و سپس اگر آن فعالیت را باتوجه به تعریف و اثراتش برای خود مفید دانستند اقدام به آن میکنند .یوگا هم از این قاعده مستثنی نیست ،پس بر کسی که می خواهد وارد یوگا شود لازم است ابتداء امر آن را بشناسد و برای شناخت آن باز هم طبق قاعده ی عقل و سیره ی عقلا باید به سراغ اساتید آگاه و
 
 
+آنچه به آدم می آموزد مشکلات است.
+یکی از نصیحت های آمر صاحب این بود که هیچ وقت در زندگی کسی را رفیق شخصی خود قرار نده، با همه دوست باش ولی رفیق شخصی نداشته باش. ( یاد سال پیش خودم افتادم و خودم و رفقا و رفاقتمون که شبیه شمع آب شد، تموم شد و قطعا بعد این رفیق جان دلی ظاهری نخواهم داشت)
+من مردم خود را می شناسم و صحبت کردن و تربیت زندگی را از غرب یاد نگرفته ام بلکه آن را از مادر و مادر بزرگم آموختم و فکر می کنم دلیل این افراط گرایی همین است.
+مردها ا
سلام قلب با احساسم
 
 
 
در سخت ترین لحظات زندگی و در تنهاترین تنهایی ها همیشه تو را حس کردم ...
 
تو را حس کردم زمانی که مهرمادری را شناختم ..
 
تو را حس کردم زمانی که مردانگی پدر را آموختم ...
 
 
عشق و احساس هر دو فرزندان قلب من هستند ...
 
عشق زمانی عشق شد که عطر نگاه خواهرانه احساس را استشمام کرد.
 
 
 
 
ضربان آتشین تو را هم بارها حس کردم ...
 
آن هنگام که دختری از جنس دختران سرزمینم را گریان می دیدم ...
 
گویی آرام و قرار نداشتی در سینه ...
 
و آن هنگا
خواندن دزیره را مدت هاست به پایان رسانده ام.
بسیار برایم لذت بخش بود. بارها تصمیم داشتم در مورد تجربه ام و حسی که از خواندن
این کتاب به دست آوردم بنویسم اما به هزار و یک دلیل (بهانه) نشد (نخواستم.)خلاصه کتاب دزیره خواننده را درجریان تاریخ قرار
می دهد. اینکه زندگی پر از اتفاقات غیر قابل پیش بینی بوده و همه چیز ممکن است
اتفاق بیفتد. فقط کافی است ترس را کنار گذاشته و با اراده به سوی اهداف خود پیش
برویم. در مسیر زندگی به طور حتمی دلت می شکند و یا تو دل
سرآغازش همچون سرانجامش تنها نغمه ای بی صدا است . آوایی راستین که زلف های
پریشان را آراسته می کند و جامه ی تاریکت را روشنی می بخشد . مرا شیدای خود ساخت .
به من آموخت که چگونه برنایی راستی درونم را جاودان سازم.
چون شفقی است که بدون هیچ کلامی مژده ی پگاه را می سراید. تنها چهره اش را
نمایان می کند و تو می بینی...
همانند خانه ای آرام برای مردمان است تا در منزل اَمنش اشتباهاتشان نمایان
گردد. کاش برای هم خانه ای امن بودیم تا بر اشتباهاتمان چیره می شدیم و د
 بسم الله الرحمن الرحیمیوگا از تبلیغ تا تحقیق:( شماره1)انسان های عاقل در هر کجای عالم برای ورود در هر فعالیتی ابتدا به شناخت، تعریف و اثرات آن فعالیت می پردازند؛  سپس اگر آن فعالیت را با توجه به تعریف و اثراتش برای خود مفید دانستند، اقدام به آن می کنند.یوگا هم از این قاعده مستثنی نیست، پس بر کسی که می خواهد وارد یوگا شود لازم است، ابتداء امر آن را بشناسد و برای شناخت آن هم، باز طبق قاعده ی عقل و سیره ی عقلا باید به سراغ اساتید آگاه و پیشکسوتان و
احمد زیدآبادی
این اتوبیوگرافی، شرح زندگی احمد زیدآبادی از کودکی تا هجده سالگی او است. دوران کودکی و نوجوانی او در فقر و تنگدستی و فلاکتی بی‌مانند سپری شده است. شرح حوادث زندگی او تا مقطع انقلاب که حدود دو سوم حجم کتاب را شامل می‌شود، بسیار جذاب و خواندنی است اما فصل‌های پایانی کتاب، کسل کننده و ملالت‌آور است.
از متن کتاب :
ص ۲۵۰ - از طریق بحث با شیخ مرتضی آموختم که نوع عقیده و باورهای متافیزیکی افراد هرگز نباید مایۀ جدال و درگیری بین انسان‌
دریافت با لینک مستقیم
 
 
تاریخ را نوشتید ، اینک آماده اید برای در تاریخ ماندنچرا که کسی جرئت ندارد ایستادگی کند در برابر اراده تان برای بردناز بدو طلوع ستاره ها ، چامارتین قدیمی من (*)مجذوب کرد ما را از دور و نزدیک گرد هم
جامه ات را به تن می کنم ، به قلبم چفتش می کنمروزهایی که بازی داری ، از خود بیگانه می شوم
لاسائتا (*)می دود ، رئال مادرید من می تازدمی جنگم ، زیبا هستم ، این سرود را آموختم :
مادرید ، مادرید ، مادرید ، زنده باد مادرید ،همین و بس ، ه
نامه ای به دوست
اشک من از یاقوت و لعل نیست . اشک من اشک فقرائی است که ناخواسته به
آنها تحمیل گشته است. دلم رنجور است دیگر طالب فیض ِ نورِ خورشیدِ بلند اختر نیستم
. من غواصی در دریای میکده را بارها دیده ام و از او ادب آموختم و در مقابل تواضع
و خضوعشان سرفرود آورده ام.
دوست خودباخته ی من ، روزی مرشد و مرادی بودی و جوانیت را به چاه
انداختی تا به یار برسی لیک آنچه که من می پنداشتم دیگر نیستی . برای خودت مسند و
مقامی بدست آوردی چه شد که به گناه آلوده گشت
در
تمام عمر مهمان نگاهت بوده ام
غرق رحمت زیر باران نگاهت بوده ام
تو
نگاهم کردی و من محو دیدارت شدم
زائر کوی خراسان نگاهت بوده ام
خوان
احسان و کرم گستردی و هر صبح و شام
ریزه خوار سفره ی خوان نگاهت بوده ام
ذکر
تو تسبیح صبح و ظهر و شامم بوده است
بعد  هر ذکری غزلخوان نگاهت بوده ام
تو
نگاهم کردی و شد نورباران چشم من
 نور باران از چراغان نگاهت بوده ام
از
نگاه چشم تو صد معرفت آموختم
من که شاگرد دبستان نگاهت بوده ام
از
زمانی که شدی تو ضامن آهوی دشت
من
عصری یک‌شنبه بود که از خواب بیدار شدم و ناگهان، نوشتن چهار صفحه ابتدایی را آغاز کردم. صبح روز بعد، الباقی را پایان زدم. نخستین داستان کوتاهی را که نوشتم (دریافت)، تجربه‌ای آگاهی‌بخش را برایم ارمغان بود. از هفت نفری که زحمت مطالعه آن را پذیرا بودند، سه نفر مطلقاً «هیچ» نفهمیده بودند. یک نفر 30 درصد، دیگری 60 درصد، آن دیگری 70 درصد و در نهایت فقط یک نفر کاملاً متوجّه داستان شده بود. نمی‌دانستم چرا!
آیا به طرز فجیعی ناخوشایند می‌نویسم؟ چرا بای
توجه ترجمه این مقاله در ترنسلیت انجام شده که ممکن است کمی اشکال داشته باشد.
مسیر شغلی شما به Google چه بود؟
در دانشگاه ، من اقتصاد و مدیریت را آموختم و سپس به نوعی کارآموزی را در یک شرکت دارویی شروع کردم که به عنوان یک اقتصاددان مشغول به کار شد. من به خودم گفتم ، "شما می دانید که من اقتصاد را مطالعه کردم ، بگذارید ببینیم که اقتصاددان واقعی چیست" ، اما به زودی فهمیدم که این موضوع نمی تواند زمینه ترجیحی من از مشغله حرفه ای باشد. اندکی پس از آن ، من برا
کارآفرین صنعت فرش در اسفاد در دهه ۵۰ ( آقای حاج محمد کلوخ قنبری)به نقل از خودشان:به دنبال ایجاد کارگاه تولید فرش در بهمن آباد توسط کربلایی عبدالله ساغدری با ایشان آشنا شدم و با تشویق آن بزرگوار تصمیم به ایجاد کارگاه در اسفاد گرفتم با اختصاص سه اتاق از باغ منزل مسکونی( سر تخت آقا میر)وبرپا کردن ۶ دار قالی و اجاره ۱۱ نفر آقا و خانم ‍‍‍‍کار بافت قالی ۶ متری با نقشه ریز ماهی و زیر نظر آستا علی از شیرگ آغاز شد‍⚖هر دوماه سه تخته فرش بافته میشد- سا
محبوب من! آقای نخستین، آموزگار کلاس اول‌مان به من الفبا آموخت تا در آینده دکتر، مهندس، وزیر و وکیل شوم. اما من پنهان از همه الفبا را آموختم تا بتوانم با شما سخن بگویم. برای شما ترانه‌ها بنویسم. بنویسم: «فصل عطش یاد شما، شکر شیره بستنی است، دست به دل ما نزنید، ظرف بلور شکستنی است» بنویسم: «شما که عسل دارید، قند دارید، نگاه شبرنگ دارید، سینه‌زنان زخمی و عاشق دلتنگ دارید.» بنویسم: «روزها با هزارتا تاکسی، می‌رسم سه راه عباسی، شاید میان مردم بیا
 دوس دارم همیشه از زیبایی چادری بنویسم
که وقتی به سر میکنم چشمان هوس بازان و گرگ صفتان به دنبالم نیست
و راه سبز زندگیم را ادامه می دهم.من چفیه ای که بر گردنم انداختم را با زیبایی های مادی دنیا عوض نمیکنم
چفیه ای که دیروز پدر و برادر شهیدم از آن برای بستن زخم رزمنده ای استفاده کرد
من به خودم افتخار میکنم که امروز فرزند و خواهر شهیدی هستم که بخاطر من که ناموسش هستم جان شیرین خودرا
تقدیم کرد
افتخار میکنم که حجاب دارم …دوس دارم …
دوس دارم از چ
دوستان عزیز، قبل از هر چیز باید بگم مطلبم بیشتر یه درد دله، شاید هم یه دغدغه یا حسرت، شاید هم نشونی از خودم در ابهام روزهای پیش رو. 
گاهی شب ها قبل خواب به این فکر میکنم که چه موهبت بزرگیه وقتی بدونی کی زندگیت تموم میشه، شاید فرصت جبران داشته باشی، شاید بتونی تغییری در رفتارت و در کارهات بدی، گاهی خیلی خوبه!
اما خوب وقت هایی هم هست که آینده پیش روی تو قدم میزنه و از تو میخواد در ذهنت تصویرش کنی، نمیتونی ازش بگذری حتی وقت هایی که حس میکنی زمان شت
تاریخچه ی فوتوشاپ:
در حقیقت زادگاه فتوشاپ ایالت میشیگان آمریکا بوده است، گلن نول یک استاد دانشگاه علاقمند به عکاسی بود که در خانه خود یک تاریکخانه شخصی داشت. رایانه‌های شخصی در آن زمان تازه اختراع شده بودند و گلن بسیار این اختراع را دوست داشت. فرزندان گلن نول نیز همچون پدرشان ذهن خلاقی داشتند و با در اختیار داشتن رایانه شخصی و یک تاریکخانه توانستند آینده روشنی برای خود خلق نمایند.
توماس یکی از فرزندان گلن که علاقه فراوانی به عکاسی و ویرایش
نشانه‌های وجود تو کم‌کم در ظاهر مادرت آشکار می‌شود.این را از غذا خوردنش، اضافه وزن پیدا کردنش و لباس‌هایی که پشت هم به قامتش تنگ می‌شوند می‌فهمیم. آمدن تو به این جهان جدی است. ببین چقدر ساده و مسخره به دنیا می‌آیی. ناگهان از عدم متولد می‌شوی. فقط نه ماه فاصله است بین نیستی و هستی تو در این جهان.تو در کشاکش فهمیدن درستی ِ جهان با خودت و جهان اطرافت هزار بار درگیر می‌شوی. احتمال می‌دهم برایت چنین باشد. پدربزرگ و مادربزرگت متشرع‌اند، مادر
 
مادرم در محیط عربی پرورش یافته بود. جد مادرم که از اصفهان به نجف مهاجرت کرد، از خاندان «میردامادی» ساکن در نجف آباد اصفهان بود. شاخه هایی از این خاندان در نجف اشرف هستند.
پدرِ مادرم از علمای فاضل و عرب زبان بود و لذا مادرم در خانه ای پرورش یافت که به عربی تکلم می کردند. ایشان پیش از بلوغ با خانواده خود به ایران آمد و لذا با عربی عامیانه معمول در نجف آشنایی داشت. مادرم با قرآن به خوبی آشنا بود و با احادیث شریف و کتب عربی نیز آشنایی داشت.
 
در مدر
نن                                                                   
کتاب از خوب به عالی، چرا برخی شرکت‌ها جهش می‌کنند و بعضی‌های دیگر نه با نام اصلی Good to Great: Why Some Companies Make the Leap...and Others Don't در اکتبر سال 2001 منتشر شد. کتاب از خوب به عالی مورد توجه بسیاری از مدیران و سرمایه‌گذاران قرار گرفت و به سرعت به زبان‌های مختلف دنیا ترجمه شد. این کتاب در حوزه‌ی مدیریت نوشته شده است و برای رشد مالی شرکت‌ها راه‌کارهای کاربردی، علمی و تجربی ارائه می‌دهد.
کالینز
 
در سراسر جهان هستی، همه نعمت‏های مادی و معنوی از سوی خدای سبحان است؛ (ومابکم من نعمةٍ فمن اللّه)[نحل: 53]. نعمت‏هایی که انسانهای عادی هرگز توان شمارش آن را ندارند: (وإن تعدّوا نعمة اللّه لاتُحْصوها)[نحل: 18].
 
خدای سبحان در قرآن کریم گاهی از نعمت‏های مادی و روزی‏ های ظاهری مانند آسمان، زمین، آفتاب وماه یاد می‏ کند و گاهی از نعمت‏های معنوی و باطنی؛ چنان‏که به عیسای مسیح می‏فرماید: به یاد نعمت‏هایی باش که به تو و مادرت مریم دادم، آن‏گاه که ت
ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ ه. ش. در بخارا –درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی[۵])،[۶][۷][۸] پزشک و شاعر[۹] ایرانی[۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایران‌زمین است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.[۱۴][۱
چرا باید تنها سفر کنید؟
چکیده مطلب
ایده سفر مجردی و تفریح در کشورهای پیشرفته و حتی مقاصد داخلی به طور انفرادی، می‌تواند کمی وحشتناک باشد.این امر به خصوص برای خانم‌هایی که درونشان احساس ضعف می‌کنند، بیشتر قابل روئیت است.در کل قدم گذاشتن در مسیری که انسان تا به حال تجربه نکرده است، کار بسیار سختی است.با این حال بانوانی بوده‌اند که قدم در این مسیر پر هیجان گذاشته‌اند.ما امروز قصد داریم تجربیات بانوانی که تا کنون به سفر مجردی رفته‌اند را بر
بسم الرحمن الرحیم
سگ های آبی طاهرالعینند!
خرده نگیر اگر میخواهم یکپارچه اشک باشم!
یکپارچه اشک باشم مگر طاهر شوم مگر طاهراز تو عبور  کنم...
ماه من خداحافظی از تو برایم سخت سهمگین است تا به تمام شدنت فکر میکنم تا به خداحافظی از دلبری چون تو فکر میکنم بغضی سنگین گلویم را میفشارد
شاید به خاطر قدر ندانستنت باشد شاید به خاطر دست خالی از خوان بیکران الهی عبور کردن باشد...
عزیزم دلم برایت تنگ میشود خواب را از چشمانم ربوده ای میترسم ظرفیت زمانی ات  تما
سلام سلام سلاااام...
بی مقدمه بگم(البته اگه خود اینو یه مقدمه به حساب نیاریم)،تا جایی که یادمه از کلاس پنجم عاشق شعر بودم و هرجا صحبت از شعر میشد فوری هوش و حواسم پر می کشید اونجا...
 
یادمه کلاس هفتم بودم که تصمیم گرفتم بزنم تو خط شعر و شاعری...
فکر می کردم به همین سادگیه!
خیلی سعی کردم؛خیلی خیلی!
اما نتیجش فقط سه تا شعر شد که یا قافیه هاش لنگ می زدن!
یا وزنش دست و پا شکسته بود!!
یا کلا شعرم حتی با عصام به زور راه می رفت):
اما خب هر چی که باشه دوسشون دار
•    اگر داشتن فکر و اندیشه مثبت به تنهایی کارساز بود، باید همه در کودکی اسب های کوچک داشته و اکنون نیز زندگی رویایی داشته باشیم؛ هر موفقیت بزرگ با عمل به دست می آید. آنتونی رابینز
•    گاهی افرادی به موفقیت های بزرگ می رسند، تنها به این دلیل ساده که نمی دانند کاری که به آن دست زده اند، بسیار دشوار، بلکه غیرممکن است. آنتونی رابینز
•    یکی از کلیدهای موفقیت این است که پیوندی سازنده بین کارهایی که انجام می دهیم و چیزهایی که دوست داریم به وجود
امسال از کسانِ متفاوتی آموختم که خودم را بیان کنم. مهم‌ترین‌شان می‌گفت احساسات بیان‌کردنی‌اند و هر چیزِ بیان‌کردنی‌ای، کنترل‌شدنی است. نمی‌دانم چقدر به این جمله اعتماد می‌کنم ولی دوست دارم که اعتماد کنم. چون کسی که این حرف را زده خیلی دوست دارم. دلم نمی‌خواهد درمورد این کسانی که گفتم زیاد صحبت کنم. دلم می‌خواهد بیشتر خودم را بشناسم. هفتۀ پیش یک عروسک درست کردم. با یک نمد زرد رنگ. قرار بود بدنش را زرد کنم تا بدنِ یک گربه شود. دوست داشتم
امسال از کسانِ متفاوتی آموختم که خودم را بیان کنم. مهم‌ترین‌شان می‌گفت احساسات بیان‌کردنی‌اند و هر چیزِ بیان‌کردنی‌ای، کنترل‌شدنی است. نمی‌دانم چقدر به این جمله اعتماد می‌کنم ولی دوست دارم که اعتماد کنم. چون کسی که این حرف را زده خیلی دوست دارم. دلم نمی‌خواهد درمورد این کسانی که گفتم زیاد صحبت کنم. دلم می‌خواهد بیشتر خودم را بشناسم. هفتۀ پیش یک عروسک درست کردم. با یک نمد زرد رنگ. قرار بود بدنش را زرد کنم تا بدنِ یک گربه شود. دوست داشتم
این پست را صرفا این جا می نویسم چون به دلایلی اینجا خیلی راحت تر هستم.
من تاکنون از واژه "خواستن" دو معنی فهمیدم که اولی به معنی درخواست خدمت و یا کالایی از شخص یا جریانی یا .... است و دومی به معنای تصمیم به انجام اقدام و یا عملی است.
قبل ها آموختم هر چه را می خواهیم باید از خدا بخواهیم چرا که گفته اند:
" التماس به خدا شجاعت است اگر برآورده شود رحمت است و اگر برآورده نشود حکمت است؛ التماس به خلق ذلت اگر برآورده شود منت است اگر برآورده نشود خفت است.
فریاد
هایت در گلو حبس است
حاجی
کمی آن دکمه را شُل کن
تسبیح
شاه مقصود را بردار و با ذکر
یک
لحظه روی حرف های من تامل کن
خودکار
داری؟حق امضا با شما حاجی
من
بی سوادم بی کس و کارم
با
شرع خود امثال من را می کنی تکفیر
تا
که ز افکار پلیدم دست بردارم
اسلام
تو یک رد مهر روی پیشانیست!
اصلا
چرا دین تو شد روی سرم مِنَّت؟
شاید
نماز تو حریص پول و قدرت بود
اینگونه
دارد آن وَلاَ الضَّالِّین تو غلظت
وقت
نماز حاجی تریبون را رها کن
شاید
صف اول برایت جا نباشد
محض
رض
در چند پست که توی همین وبلاگ گذاشتم، تا حدودی درباره خودم که مدیر وبلاگ هستم صحبت کردم و اینجا می خواهم یک جور عجیب و غریب به خودم اشاره کنم.
گفتم من جزو آن دسته آدم هایی هستم که به دلیل پرخاش والدین و بد رفتاری آنها در دوران کودکی خودم، به نوعی کودکی نکرده ام و این سال ها برایم تاریک گذشته است و تلف شده است، بار ها شده این حرف را به مادرم زده‌ام و او به من گفته مگر قرار بود چه کار کنیم؟؟ چرا از همه چیز طلب داری؟؟این جمله نشانه ی چیست؟ نشانه ی ای
180-  و من خطبة له (علیه السلام)> فی ذم العاصین من أصحابه <أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَی مَا قَضَی مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَی ابْتِلَائِی بِکُمْ أَیَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِی إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَی إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَی مُشَاقَّةٍ نَکَصْتُمْ. لَا أَبَا لِغَیْرِکُمْ مَا تَنْت
 اس ام اس بی معرفت
 
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه،
 نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره‌ی 
یاقوتی رنگه
که دور قلب بعضی‌هامون هست 
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی‌هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
 

جملات زیبا معرفت 
 
در جریان معرفت قرار گیرید 
و جریان معرفت را در خود جاری سازید. 
ندانستگی را به سوی دانستگی 
و دانستگی را به‌سوی یافتن حقیقت بپیمایید. 
 
اس ام اس بی معرفت
 
فرقی نمیک
مراقیت و اجتنباب از بعضی مطالب و کارها، ضروری و مهم است که در اینجا به طور خلاصه آن ها را ذکر می کنیم:
1. نشنیدن صداهای متحرک مثل صدای نامحرم یا موسیقی های مهیجامیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:صحبت کردن غیر ضروری با زنان نامحرم انسان سالم را گرفتار بلاها و مصیبت ها می سازد و قلب انسان را به انحراف و مریضی می کشاند.
2. از خواندن مباحث و مطالب جنسى دوری کند.
3. از شوخی های جنسی و تحریک کننده اجتناب کند.
4. هرگز در مکانى خلوت و تنها و دور از نظر دیگر
قسمت اول را بخوان قسمت 51
عشق با ذلت سیرابم نمی کرد و عطشم را فرو نمی نشاند .
غرور را از خود او می آموختم .
نگاهی به شالم که دور کمرش بسته بود انداختم.
دستم را پیش بردم و قبل از آنکه گره شال را بگشایم در حصار تنگ بازوان قوی اش اسیر شدم .
نگاه نگرانم را به چشمان درخشان و عاشق او دوختم .
صدای نجوا گونه ام می لرزید:
چیکار می کنی ؟
نگاه تب دارش احاطه ام کرده بود و لبهای خوش فرمش در داغی یک لحظه بی تاب قرینه لبانم شد... .
اصلاً نفهمیدم چطور ازآن پله های س
دخترم:
یکی از کارهایی که در طول زندگی مشترکم انجام میدادم این بود که وقتی از سرکار به خانه می آمدم با کلید درب منزل را باز نمیکردم... اغلب زنگ میزدم تا مادرت درب را برایم باز کند... تا الان که برایت مینویسم به ایشان نگفتم علت این کارم را... و ایشان هم نپرسیدند... اما بسیار ماهرانه وقتی درب را باز میکند و من وارد خانه میشوم با لبخند از من استقبال میکند... گاهی دم در هال می ایستد و از آمدنم استقبال میکند... نمیدانم چه نورانیتی در این کار است اما هر چه هس
جریان جوانمرد طلا فروش 
پدرم حاج عباسعلی در سال 1340 از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم، بزرگ شدم
در سن شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست. 
 
( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )
 
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده است؟ 
 
روزی در سن تقریباً بیست سالگی در کوچه راه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من
ایثارگر باید ایثار کنه، از نیروی «جان برکف خط مقدم» انتظار میره جانش را فدا کنه. وقتی این صفات را درباره‌ی افراد به کار می‌بریم به خیال خودمون داریم بهشون اَدای دِین می‌کنیم، (ادای دین از این مفت‌تر و بی‌دردسرتر سراغ دارید؟) اما در واقع داریم پیشاپیش انتظاراتمون را از اون افراد و نقششون به زبان میاریم.
من از مخالفان سرسخت تقدس بخشیدن به آدم‌ها و واژه‌هام، از تقدس بخشیدن به زنانگی و نقش مادری گرفته تا حتی دفاع از کشور. دلیلش هم اینه که با
 
در دوران دانشگاه یادم می آید بعضی از اساتید محترم روی چند برگ کاغذ کلاسور کل مطلبی که باید آن روز تدریس کنند را می آوردند و روی تخته سیاه آن روزها می نوشتند و به عبارتی  از روی آن کاغذ ها تدریس می کردند  . دانشجویان هم با نوشتن آن متون جزوه تهیه می کردند وهمین متون جزوه ها بود که شب امتحان و روزهای نزدیک به امتحان به آنها کمک می کرد تا بتوانند درسها را مرور کنند .شاید همان روش حل مسائل ومثالهای جزوه ها،کمک می کرد تا حداقل  بتوانند آن درس را بگ
در عصر موفقیت زندگی میکنیم هرگز در تاریخ بشری مردم تا این اندازه در زندگی خود موفق نشدند امروزه شمار کسانی که سریع‌تر از هر زمان به موفقیت دست پیدا می‌کنند به مراتب بیشتر از گذشته ها شده است.
آینده نگر های برجسته و تجار و بازرگانان موفق و خوش آتیه معتقدند که انسان به یک عصر طلایی وارد شده است آرمان غرب درباره دموکراسی و آزادی های فردی و اقتصاد آزاد دنیا را در می نوردد و با خود موفقیت رشد و آزادی انسانی به همراه می‌آورند. احتمالاً هرگز به اند
 
 
 
پ.ن:
متنی که شب عاشورا تو کانال تلگرام آقای زائری دیدم و الحق اشکمو دراورد...
 
"پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من چند ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم مفهوم شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟روزی در سن حدود بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله بنام حسین که فهمیده
مثل خیلی از مردم، صبحانه من تقریبا فاقد پروتئین است. پس از این که درباره اهمیت مصرف میزان مناسب پروتئین در هر وعده آموختم، سعی کردم که دنبال روش هایی بگردم که از طریق آن ها بتوانم مصرف پروتئینم را در وعده صبحانه افزایش دهم. تخم مرغ و گوشت منابع عالی پروتئین هستند، اما هیچ کس نمی خواهد در طول هفته برای وعده صبحانه آن قدر وقت برای آشپزی بگذارد. مکمل های قطعه ای و کیک های پروتئین ابتدا ایده مناسبی به نظر می رسیدند، اما اینجور مکمل بدنسازی شکر
بابک حسین پور babakhoseinpoor
//http
babakhoseinpoor
.blogfa.com
 
جملات زیبا در مورد ماه رمضان
 
جملات زیبا در مورد ماه رمضان، متن کوتاه و متن ادبی در مورد ماه رمضان برای استفاده در فضای مجازی جهت یادآوری و تبریک ماه مبارک رمضان
 
رمضان ماه تمرین است ... تمرین عشق... تمرین اراده... تمرین گذشتن از خویش برای رسیدن به معشوق...
 
❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆❆
 
می‌گویند رجب ماه خدا، ‌شعبان ماه پیامبر و رمضان ماه امت پیامبر است، ‌از این رو همه به مهمانی پروردگار دعوت شده‌اند. از لح
بررسی iSmartgate Pro: این درب بازکن درب هوشمند نمی تواند وعده های بزرگ خود را تحقق بخشدiSmartgate با یک نام گیج کننده ، فقط سخت افزار خانه هوشمند را برای دروازه های امنیتی درست نمی کند - هرچند این تمرکز مشخص آن است. چرخ دنده های آن نیز می تواند در گاراژ شما نصب شود و به همین ترتیب iSmartgate Pro جدید یک نقطه فروش قدرتمند دارد: می توان آن را به طور همزمان تا سه درب گاراژ سیم کشی کرد ، ترفندی که حتی بهترین نژاد myl Chamlain نیز نمی تواند از آن استفاده کند. انجام دادن. این ب
                        خلوص نیت                                                    
روزگاری اندر آن ایام دور                             کودکی بُد مؤمن و پاک و شکور
سوی مکتب خانه در جایی دگر                       لاجرم هر روز بنمودی سفر
از قضا مکتب، ز خانه دور بود                       لیک او از رفتنش مجبور بود
بین مکتب خانه و بیت پسر                            بود یک رود خروشان سربسر
یک پلی در دور دست رود آب              
(Jean Francois Pierre Peyron - The Death of Socrates (1787
 
زودباورهای ناپرسش‌گر، ماست را با نان میل کنید.
به تجربه آموختم بسیاری از افراد بشر، مطالبی که دریافت می‌کنند را آسان و بی‌نیاز از اعتبارسنجی می‌پذیرند. هر آنچه در کتاب آورده می‌شود، قداست می‌گیرد و برای فرد پذیرفتنی می‌شود. هر آنچه در فیلم مستند به نمایش گذاشته می‌شود، اعتبار می‌گیرد و بی‌نیاز از تحقیق و تفحّص، پذیرفته می‌شود. اگر موضوعی از سمت رسانه‌هایی اشتراک شود که فرد آن را معتبر تصور می‌کند
زمان آن‌قدر عجیب و بیش‌فعال شده که حتی دقیق‌ترین آدم‌هایی که می‌شناسم، سرِ کلافش را گم کرده‌اند. شاید هم خودشان رهاش کرده‌اند. دیروز استاد سیگنال توی کانالش نوشت هفدهم فروردین -یک‌جایی توی گذشته- آزمون میان‌ترم می‌گیرد. وَ من عصر را طوری از خواب بیدار شدم انگار که نیمه‌شب باشد.
صبح‌ها را دوست دارم. آن‌قدر دوستشان دارم که وقتی از ترسِ پیدا کردنت توی خواب‌های عمیق شبانه، از شب‌ها تا طلوع آفتاب می‌گریزم، باز هم دلم نمی‌آید توی هوا
دورۀ دوماهۀ آموزشی بالاخره تمام شد. این دو ماه پر از روزها و لحظات تلخ و شیرین بود که خاطرات و تجربیات فراوانی برایم به‌جا گذاشت. حال که این دورۀ سرد و سخت به‌پایان رسیده، خوب و نیکوست که آن‌چه در این دو ماه آموختم و به‌چشم دیدم را به رشتۀ تحریر دربیاورم تا به‌سان چراغی مسیر پیش‌رویم را در ادامۀ روزهای زندگی روشن کند.
1. نظم‌پذیری و قاعده‌مندی: در این دو ماه یاد گرفتم که انسان اگر بخواهد می‌تواند شب‌ها زود بخوابد و صبح‌ها نیز زود بیدار ش
دورۀ دوماهۀ آموزشی بالاخره تمام شد. این دو ماه پر از روزها و لحظات تلخ و شیرین بود که خاطرات و تجربیات فراوانی برایم به‌جا گذاشت. حال که این دورۀ سرد و سخت به‌پایان رسیده، خوب و نیکوست که آن‌چه در این دو ماه آموختم و به‌چشم دیدم را به رشتۀ تحریر دربیاورم تا به‌سان چراغی مسیر پیش‌رویم را در ادامۀ روزهای زندگی روشن کند.
1. نظم‌پذیری و قاعده‌مندی: در این دو ماه یاد گرفتم که انسان اگر بخواهد می‌تواند شب‌ها زود بخوابد و صبح‌ها نیز زود بیدار ش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها